کتاب پالایشگاه آبادان حامی شهر جنگی | جلد دوم
اینجا بود که به یکباره جمشید پرچیزاده سوار بر لیفتراک از راه رسید و به دل آتش و بشکه های مزاحم زد، او به سرعت بشکههای سر راه را با بیل لیفتراک به کناری میراند و راه را برای حرکت روبهجلو آتش نشانان باز میکرد، چون بشکههای جلویی سرد شده بودند در ابتدای حرکت کار آسان بود و لیفتراک راحت آنها را جابهجا میکرد، ولی هر چه لیفتراک به مرکز آتشسوزی نزدیکتر میشد بشکههایی که آتش گرفته و ذوب شده بودند در مقابل هر ضربهای که به آنها میخورد پاره شده و مخلوطی از قیر مذاب و شرارههایی از آتش را به اطراف پرتاب میکردند.
بچهها میگفتند جمشید جلوتر نرو میسوزی؛ ولی او دست بردار نبود با وصف اینکه از پاشیدن قیر تمام بدن، سرو صورتش سیاه شده بود ولی همچنان لیفتراک را با سرعت به این سو و آنسو میچرخاند و بشکههای مزاحم بیشتری را جابهجا میکرد، چرخهای لیفتراک در قیر فرو رفته مرتب لیز میخوردند و بکسواد میکردند ولی او با قابلیتی عالی همچنان لیفتراک را کنترل کرده و معبر را تا جایی که امکان داشت باز و مسیر را کاملاً پاکسازی نمود.
(بخشی از کتاب، صفحه 57)
- مشخصات محصول
- نظرات







هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر